وبلاگ خبری جلسات هفتگی جبهه حامیان ولایت

آدرس دفتر مرکزی : تهران - میدان انقلاب اسلامی - جنب سینما بهمن - پلاک 32

وبلاگ خبری جلسات هفتگی جبهه حامیان ولایت

آدرس دفتر مرکزی : تهران - میدان انقلاب اسلامی - جنب سینما بهمن - پلاک 32

ناگفته های قالیباف از دفاع مقدس

محمدباقر قالیباف در مشهد گفت:« بنابر فرمایش، امیرالمونین حضرت علی (ع) جامعه ای که مسئولین آن جاهل و پرکار و یا دانا و کم کار باشد از بین می‌رود.»

به گزارش خبرنگار «فردا» از مشهد، محمدباقر قالیباف که در مراسم "شب خاطره رزمندگان خراسانی" در مشهد بعنوان فرمانده لشکر 21 نصر خراسان در زمان دفاع مقدس حضور پیدا کرده بود، با ذکر خاطره ای گفت:« ما در جبهه روحانی جلیل القدری داشتیم که رزمندگان خراسانی کمتر با این شهید آشنایی دارند و اخیرا برخی اوقات در صدا و سیما معرفی می شوند. اجازه بدهید بدلیل حضور جوانان و رزمندگان خاطره ای از شهید میثمی تعریف کنم. ایشان در آن زمان نماینده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبیا بودند. من همیشه تنها در جلسات ایشان را می دیدم ولی مرد با صفایی بود، از همان نگاه اول بسیار دلنشین می نمود. این روحانی اصفهانی بسیار به دل ما نشسته بود.»

وی در ادامه این خاطره می گوید: «در آن ایام فرماندهان لشگر در قرارگاه ها "چشم سفیدی" می کردند و زیر بار هرکاری نمی رفتند. این شهید نیز همیشه به فرماندهان لشگر از هر بعد توجه می کرد. شهید میثمی و پیرمردی به نام حاج سیف تنها کسانی بودند که هوای ما را داشتند.»

شهردار تهران با اشاره به عملیات والفجر هشت گفت:« این عملیات در اوج اخلاص و معنویت بود، بسیاری حسینیه ثامن را به خاطر دارند، در آنجا همه با هم تعهد دادند که یا این عملیات را به نتیجه برسانیم و یا اینکه برنگردیم، اما همه اینها در کنار روح تدبیر بود.»

فرمانده جوان لشکر نصر خراسان افزود:«از اولین روز عملیات بیشترین فشار روی لشکر نصر خراسان بود، خط اول ما بودیم و عراقی ها برای رسیدن به ایرانی ها باید خط ما را می شکستند، اغلب لشکرها مشغول پاکسازی بودند ، و ما از صبح اول وقت با ستون عظیمی از تانک عراقی ها در جاده فاو-البهار درگیر می شدیم. در این مدت شهید میثمی با چفیه ای که تمام لباس هایش را در آن به شکل بقچه پیچیده بود در تمامی نقاط همراه من آمد و در این زمان به من کمک روحی می داد. درست در روز پنجم که فشار روی ما کم شد و عراق به لشکر عشورا، امام حسین و محمدرسول الله حمله کرد.»

وی در این خاطره گفت: «شهید میثمی به من گفت که در حال حاضر دوستان دیگر لشکرها نیاز به حضور من دارند و باید بروم و از من اجازه گرفت که برود. در همین چند روز روحیه عجیبی به ما می داد که توصیف ناپذیر است. او حتی ماشین هم نگرفت و نماینده امام در قرارگاه خاتم ترک موتوری نشست و به خط دیگر لشگرها رفت. از این زمان ارتباط ما بسیار صمیمی شد و مرتب با هم تماس داشتیم. تا اینکه عراق مهران را به اشغال درآورد.»

قالیباف با اشاره به اینکه تازه به اهواز رسیده بود، گفت: « سردار غلامپور با تلفن به من خبر مهران را اعلام کرد و با توجه به اینکه ما در آن منطقه عقبه داشتیم با توجه به مشکل زمانی از ما خواستند که در این منطقه عمل کنیم. شهید میثمی هم تلفنی به من گفت که قصد دارد به همراه من بیاید. احساس کردم که اگر او بیاید من در تعارفات گیر می کنم و اگر تنها باشم دستم راحت تر است. گفتم پیش از حرکت با شما تماس می گیرم اما در دلم نمی خواستم او را به همراه خود ببرم و نمی خواستم از این مسئله مطلع شود.»

وی در ادامه می افزاید :«بعد از نماز صبح بی خبر راه افتادم. از در پارگان که بیرون امدم شهید میثمی نماینده امام در قرارگاه خاتم را دیدم که بقچه در دست پیاده به سمت پادگان می آید، دلم نیامد که او را سوار نکنم، خیلی بی انصافی بود. می گفت احساس کردم که نمی خواهی مرا به همراه خود ببری. نماینده حضرت امام پیاده آمده بود. ماه رمضان بود و مهران با دمای 47 درجه واقعا طاقت فرسا می شد، شهید میثمی چون خود را دائم السفر می دانست بدون سحری در این مدت روزه می گرفت. دوازده روز در اوج درگیری های مهران با زبان روزه در کنار ما بود و حتی برخی از اوقات چون به همراه ما می آمد و خطوط را یاد می گرفت خود برای معرفی منطقه به همراه برخی افراد می رفت، هیچکس نمی دانست او نماینده امام در قرارگاه خاتم است، حتی برخی مواقع نیز با لباس شخصی می رفت تا شناخته نشود. برخی اوقات با او برخورد بدی هم داشتند.»

«بعد از ظهر بود که خط تصویب شد، از من اجازه خواست که برگردد، من خودرویی آماده کردم بکه برگردد. با اصرار موافقت کرد که تا دهلران با ماشین برود. بعد از دوسه ساعت راننده را دیدم، گفتم تو چطور با این سرعت رفتی؟ او گفت من اصلا نرفتم. شهید میثمی از او خواسته بود که برگردد و با کلی تعارف او را پس فرستاده بود و راننده هم که او را نمی شناخت قبول کرده بود.بسیار ناراحت شدم. همان شب برای توجیه نیروهای مهندسی به منطقه رفتیم. نقطه ای بود که آتش عراق جاده را می بست و با سختی بسیار از این نقطه عبور می کردند. با سرعت حرکت کردیم و من دیدم که در سنگین ترین نقطه یک نفر معمم در گودال نزدیک خاکریز پناه گرفته است. ابتدا عبور کردیم اما برای اینکه نجاتش بدهیم برگشتیم. وقتی پشت ماشین پرید دیدم شهید میثمی است. پرسیدم چرا با ماشین نرفتی؟ گفت اصراف بود.»

فرمانده سابق نیروی هوایی سپاه با اشاره به اینکه «هیچ کس در جنگ خود را نمی دید» گفت: « من در سپاه زمانی در جمعی بودم که نمایندگان ولی فقیه در سپاه بخصوص آیت الله موحدی کرمانی حضور داشند. گفتم که در ذهن ما چنین افراد بزرگی شکل گرفتند که کار به پیش رفت. افرادی که به دنبال کارها و نقاط سخت می گشتند تا در ان حضور پیدا کنند. البته این مختص نماینده امام در قرارگاه نبود، همه چنین روحیه ای داشتند و سعی می کردند در سخت ترین نقاط و کارها وارد عمل شوند.»

وی با اشاره به سالها بعد گفت: «شهید نظرنژاد با ما کل کل می کرد و می گفت که باز اوضاع به قبل بازگشت، قدیمها که ما عملیات می کردیم برخی از تحصیل کرده ها می خواستند ما را بیرون کنند و می گفتند شما به درد نمی خورید، حالا پس از مدتهایی که از جنگ گذشته است افرادی که در پرسنلی خودکار به دست گرفته بودند و ما را به طرح می فرستادند و خودشان می ماندند برای ما تعیین تکلیف می کنند. تا به این شکل است کار ما به جایی نمی رسد.»

وی با بیان اینکه «برخی اوقات در ایام دفاع مقدس برخی افراد برای نقل خاطره می آیند که ما برخی از آنها را می شناسیم که مطمئنیم پنجاه روز هم اهواز نبوده اند» گفت:« ما نباید اجازه این کار را بدهیم. اگر این اتفاق افتاد این فرهنگ که جزیی از هویت ماست به درستی به نسل بعد منتقل نمی شود. در میدان جنگ همه نماز شب خوان نبودند، اما فضا انها را به سمت خدا سوق می داد و باورشان شد.»

«یکبار برای سرزدن به ساحل کارون رفتم و دیدم فرمانده غواصها در حال نگهبانی است، پرسیدم حاج ابراهیم چرا تو؟ گفت اینجا آسیاب به نوبت است. همه نگهبانی می دهیم. این فرهنگ دوباره باید مد نظر قرار دهیم.»

«علاوه بر این جنگ را در عین حالی که فضای عاطفی داشت به بخش عاطفی و احساسی نبریم، تصویرها را دیده ایم که در سوله های اطراف اروند چطور گریه می کردند، همین بچه ها یک ساعت بعد شیرمردانی بودند که تیر هم می خوردند صدایی از آنها بلند نمی شد. ما اگر گریه را نشان می دهیم شجاعتش را نیز نشان دهیم و اگر شجاعت را نشان می دهیم عقلانیت را نیز به نمایش بگذاریم.»

«شهید صادق جوادی و شهید حقانی را نشان بدهیم که یک لودرو یک بلدوزر را در کمتر از یک ساعت و نیم و در اوج درگیری با طراده از اروند عبور داد. کاری که غیر ممکن به نظر می رسد و به علت لجن زار اطراف از نخلها کمک گرفت. نشان بدهیم این تدبیر ما را در این عملیات نجات داد.»

به گزارش «فردا»، قالیباف می گوید :«یاد بدهیم که در میدان جنگ عقل و تدبیر و درایت هم بود. بگویید که دو ماه در سرمای زمستان شاخص ها را در اروند گذاشتند که ما بهترین زمان را برای حمله پیدا کنیم. شش ماه ما برای این کار تلاش کردیم. در طول شش ماه این شب تنها شبی بود که می شد به عراق حمله موفق کرد و ما در این شب موفق شدیم.»

«برخی اوقات نشان می دهند که بچه های بسیج جان را عزیز نمی دانستند و همینطور به خط می زدند و می رفتند. کدام جنگ اینطور بود؟ بله، برخی اوقات می رفتیم در میدان مین، اما پیش از آن تخریبچی ها یک ماه قبل کار خود را کرده بودند. هیچ مینی چاشنی نداشت. عراقی ها فهمیده بودند و بچه های ما یک هفته پیش از عملیات چه می کردند و مین ها را کنترل می کردند، بچه های ما هم چاشنی قلابی می گذاشتند و این نقشه عراقی ها را گیج می کرد. با تدییر تلاش می شد و ما نباید اجازه دهیم این فرهنگ باب شود.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد