آرایش نیروهای سیاسی داخل کشور که بر فعالیت در چارچوب قانون اساسی تاکید دارند در 3 ـ 2 سال اخیر کاملاً تغییر کرده است. با این حال متاسفانه عدهای از سر «عمد» یا به دلیل «بیاعتنایی» یا «بیاعتمادی» به تحولات سیاسی، همچنان گفتمان یک دهه قبل را ترویج میکنند.
این پدیده که برخی نیروهای سیاسی از تحولات پیرامونی خود عقب مانده و به دلیل محافظهکاریهای فکری به تدریج از متن تحلیل به حاشیه رانده شوند، پدیدهای نادر نیست. به عنوان مثال، هنوز هستند در داخل کشور نیروهایی که با گفتمان جنگ سرد و ادبیات نیم قرن پیش تحولات بینالمللی را مورد ارزیابی قرار میدهند. دیدگاههایی که از سوی بخشی از نیروهای «ملی مذهبی» مخصوصاً در زمینه معادلات بینالمللی ابراز میشود نمونهای از جاماندگی نیروهای سیاسی از سرعت تحولات پیرامونی است.
متاسفانه به رغم تحولات شگرفی که در سالهای اخیر معادلات سیاسی داخلی را دستخوش تغییر کرده، هنوز بخشی از ناظران در چارچوب گفتمان یک دهه قبل به تحلیل کنشهای سیاسی میپردازند. بخشی از نیروهای سیاسی هنوز که هنوز است فضای داخلی را به دوقطبی «راست و چپ» / «اقتدارگرا و آزادیخواه» / یا عباراتی نظیر این تقسیم میکنند که فرسنگها با واقعیات امروز فاصله دارد. به نظر میرسد که دیگر حتی تقسیمبندیهایی نظیر «اصلاح طلب و محافظهکار» نیز قادر به توضیح تحولات پشت پرده سیاست نباشد. همچنان که تفکیک عرصه سیاست به سه ضلع اصلاحطلب [به رهبری خاتمی]، میانه [به رهبریهاشمی رفسنجانی] و اصولگرا [به رهبری احمدینژاد] هم نمیتواند واقعیات سیاست امروز ایران را «دقیقاً» تشریح کند.
انتقاداتی که در روزهای اخیر از دیدار سید محمد خاتمی و علی اکبر ناطق نوری مطرح شده، نمونهای بارز از جاماندگی تحلیلی و بیتوجهی به معادلات تازه سیاسی است.
در حقیقت کسانی که عامدانه یا ناخواسته بر تحولات سالهای اخیر چشم بستهاند، قادر به تحلیل علت دیدار خاتمی و ناطقنوری نیستند. این گروه نمیتوانند تحلیل دقیقی از چرایی حمایت قاطعانه اصلاحطلبان ازهاشمی در دو انتخابات ریاستجمهوری 84 و خبرگان 85 ارایه کنند و قادر نیستند نزدیکی روزافزون بزرگانی چون خاتمی، هاشمی، کروبی، ناطق، روحانی و. . . را توجیه کنند. نمیتوانند باور کنند طیفی از نیروهای سیاسی متضاد از قالیباف و ضرغامی و مسیح مهاجری گرفته تا جاسبی و نوبخت و محمد رضا خاتمی و سلامتی و کرباسچی یا به عبارت دیگر از جامعه روحانیت و اعتدال و توسعه گرفته تا مجمع روحانیون و کارگزاران و مجاهدین انقلاب و مشارکت دغدغههایی مشترک داشته باشند. این افراد البته در تحلیل اختلافات درون جناحی اصولگرایان و اصلاحطلبان نیز ناکام میمانند.
بایستی اذعان کرد که معیار اصلی تشکیل احزاب در جمهوری اسلامی بیشتر «دوستیها» و «روابط فردی» فعالان سیاسی است تا بنیانهای نظری آنها در حوزههایی چون سیاست، اقتصاد یا روابط خارجی. اختلاف نظرهای جدی و غیرقابل انکاری که در مرکزیت تمام احزاب کشور از راست تا چپ به چشم میخورد نشانهای از همین مساله است. با این حال، تحولات سیاسی سالهای اخیر باعث شده است که مرز میان دوستیها و اختلافات شخصی سیاستمداران در هم ریخته و ائتلافهایی غیر رسمی شکل گیرد.
در زمینه تغییر آرایش سیاسی کشور طی چند سال اخیر و شکلگیری ائتلافهای غیر رسمی جدید میان نیروهای داخل حاکمیت؛ 3 نظریه عمده از سوی ناظران مطرح میشود. هر یک از این نظریهها با توجه به همگراییها و اختلافنظرهای تازهای که طی دو سه سال اخیر در میان نیروهای «داخل حاکمیت» پدیدار شده است، تعریف جدیدی از آرایش سیاسی ایران ارایه میدهند:
نظریه اول: دو قطبی «اعتدال» ـ «افراط»
بر مبنای این نظریه، تعریف فضای سیاسی کشور بر اساس دو قطبی «راست و چپ» یا حتی سه قطبی «اصولگرا، میانه، اصلاحطلب» دیگر از اعتبار افتاده است. هواداران این نظریه معتقدند که در حال حاضر دو ائتلاف غیر رسمی در میان نیروهای سیاسی داخلی شکل گرفته است: ائتلاف میانهروها و ائتلاف تندروها.
بر اساس این نظریه، طیف بزرگی از نیروهای سیاسی کشور هماکنون به صورت ناخواسته علیه تندروی و نتایج خطرناک آن همگرا شدهاند و بایستی این همگرایی را تقویت کرد. هدف از این ائتلاف غیر رسمی؛ مهار اقدامات افراطیونی است که در جناحهای سیاسی مختلف از اصلاحطلبان گرفته تا اصولگرایان فعالیت میکنند. هواداران این تئوری معتقدند که ابتکار عمل در فضای سیاسی کشور متاسفانه اکنون در دست کسانی است که «تندروی» مشخصه آنان است.
چندی پیش آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی طی سخنرانی در کنگره یکی از احزاب سیاسی منتقد دولت تاکید کرد که بوی اوایل انقلاب میآید و با دیدن میهمانان این کنگره به یاد همگراییهای آن دوره افتاده است؛ یعنی زمانی که پیروان امام با گرایشهای سیاسی مختلف و گاه متضاد پیرامون یک هدف اصلی یعنی حفظ انقلاب اسلامی، یکپارچه و متحد بودند. این اظهارنظر هاشمی، صریحترین تعریفی است که تاکنون از ائتلاف «ضد افراطیگری» ارایه شده است.
در این ائتلاف نانوشته، چهرههای شاخصی از تمام گروهها و گرایشها به چشم میخورند؛ از حوزه علمیه قم گرفته تا جامعه روحانیت مبارز، موتلفه، کارگزاران، اعتدال و توسعه، مجمع روحانیون، اعتماد ملی، مجاهدین انقلاب، جبهه مشارکت و... دیدار خاتمی و ناطق نمادی از این ائتلاف نانوشته است. با این حال، محوریت قطب «اعتدال» به طور سنتی بر عهده فردی چون اکبر هاشمی رفسنجانی و نزدیکترین افراد وی خواهد بود که فصل مشترک اصلاح طلبان و اصولگرایان معتدل از نظر سیاسی هستند.
هواداران این نظریه معتقدند که عقلای هر یک از دو جناح اصلی کشور اکنون میکوشند کفه ترازو را به نفع احزاب و چهرههای معتدل جناح خود تقویت کنند تا در رقابتهای سیاسی نهایتاً به یک بازی «برد ـ برد» دست پیدا کنند.
نظریه دوم: دو قطبی «والسابقون» و «تازه رسیدهها»
بر مبنای نظریه دوم؛ فضای سیاسی کشور را باید به دو جناح «نیروهای اصیل و شناسنامهدار» و «نیروهای تازه به میدان آمده و ناشناخته» تقسیم کرد.
هواداران این نظریه معتقدند که طی سالهای اخیر کسانی ابتکار عمل در فضای سیاسی [منظور حوزه رقابتهای سیاسی است نه عرصه مدیریتی کشور] را بر عهده گرفتهاند که هیچ ردپایی از آنان در یک دهه قبل به چشم نمیخورد. این نیروهای تازه به میدان آمده و ناشناخته، تمام تلاشهای صورت گرفته در طول انقلاب را زیر سئوال میبرند، تمام ظرفیت سیاسی کشور از جناحهای مختلف را تخریب میکنند، تمام مدیران سابق را با حیرتآورترین اتهامات از میدان به در میکنند و موجی از رفتارهای هیجانآلود با دهانهای کفآلود را بر صحن سیاسی کشور مسلط میسازند.
فاطمه ر. نمادی از این افراد است. وی در نوشتههای خود، هم جناح راست و هم جناح چپ را «مافیا» و «عامل جرج بوش» میداند و هیچ تمایزی نیز میان هاشمی، خاتمی، کروبی، حداد عادل، شاهرودی، روحانی، قالیباف، محسن رضایی، ضرغامی، بهزاد نبوی، مرعشی، مجید انصاری و. . . قایل نمیشود! طرفه اینجاست که این گروه اکثریت یاران امام (ره) و کسانی که در پیروزی و استقرار جمهوری اسلامی نقش مهمی داشتهاند را با سخیفترین و حیرتآورترین عبارات تخریب میکنند اما مدعی حمایت از جمهوری اسلامی هستند.
بر اساس هواداران نظریه دوم؛ تمام احزاب، جناحها و شخصیتهای اصیلی که دلسوز نظام هستند اما توسط تازهرسیدهها تخریب میشوند، یک نگرانی مشترک دارند: سرنوشت نظام.
نظریه سوم: دو قطبی «حامیان دولت» و «منتقدان دولت»
ظرف دو سال اخیر این نظریه توسط برخی ناظران مطرح گشته که به دلیل رفتارهای سیاسی محمود احمدینژاد و حلقه معتمدان رئیسجمهور، دو ائتلاف جدید تحت عنوان «حامیان دولت» و «منتقدان دولت» شکل گرفته است.
هواداران این نظریه معتقدند دولت احمدینژاد در ابتدا از عظیمترین حمایتی که یک دولت در تاریخ جمهوری اسلامی میتوانسته از آن برخوردار باشد، برخوردار بوده است. دولت نهم در ابتدا نه تنها از همراهی کامل قوه مقننه و قوه قضائیه برخوردار بود، که حمایت تمامی احزاب محافظهکار و همراهی قلبی نهادهای انقلابی و سازمانهای خارج از حیطه دولت نظیر صدا و سیما را نیز با خود داشت. این حمایت عظیم و یکپارچه که تصادفاً با افزایش شدید درآمدهای نفتی همراه شد، این امید را به وجود آورد که کشور جهشی عظیم را در ابعاد مختلف شاهد باشد.
با این حال، نحوه تعامل دولت نهم با احزاب و شخصیتهای اصولگرا و مخصوصاً عملکرد رسانههای مدعی حمایت از دکتر احمدینژاد باعث شد که به سرعت بخشی از حامیان دولت ریزش داشته باشند. با پیوستن بخش مهمی از اصولگرایان مجلس و احزاب اصولگرا به صف منتقدان دولت و رویدادهایی نظیر برکناری لاریجانی، ذوالقدر و. . . ؛ این تئوری تقویت گشت که فضای سیاسی کشور متشکل از دو ائتلاف متضاد یعنی «حامیان دولت» و «منتقدان دولت» است. منتقدانی که بیش از 70 درصد ظرفیت سیاسی کشور را شامل میشوند.
هوادران این فرضیه معتقدند که هماکنون طیف منتقدان دولت از «راست سنتی» و «اصولگرایان» تا «هواداران هاشمی رفسنجانی»، «چپ سنتی» و «اصلاحطلبان» گسترده شده است. با این حال، اختلافات جدی موجود در ائتلاف غیررسمی منتقدان دولت باعث میشود که در آستانه هر انتخابات، گسلهای سیاسی جناح منتقد فعال شده و فضای کشور نهایتاً به 3 یا 4 قطب تبدیل شود.
بنا بر این فرضیه، البته جدی شدن احتمال پیروزی اصلاحطلبان در هر انتخابات میتواند بار دیگر فضای سیاسی کشور را به دو قطبی «اصلاحطلبان» ـ «اصولگرایان» بازگرداند. در این صورت، اصولگرایان منتقد دولت و اصولگرایان حامی دولت به ائتلافی دست خواهند زد که تا پیش از این تنها در جریان انتخابات مجلس هفتم به وجود آمده است. گروههایی که بر اساس تقسیمبندیهای سنتی به «طیف میانه» مشهورند نیز بالطبع در ائتلاف اصلاحطلبان قرار خواهند گرفت که در حقیقت جزئی از یک ائتلاف بزرگتر یعنی ائتلاف منتقدان وضع موجود خواهند بود